سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط سعید معزالدین در 88/9/29:: 4:13 عصر

ثارالله، خون خدا

 نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم
به هر جایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم
تو را در مثنوی، در نی، تو را در‌ های و هو، در هی
تو را در بند بند ناله‌های بی‌صدا دیدم
تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی
تو را شکل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم
دوباره لیلة القدر آمد و شوریدگی‌هایم
تب شعر و غزل گل کرد و شور نینوا دیدم
شب موییدن شب آمد و موییدن شاعر
شکستم در خودم از بس که باران بلا دیدم
صدایت کردم و آیینه‌ها تابید در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا دیدم
نگاهم کردی و باران یک ریز غزل آمد
نگاهت کردم و رنگین کمانی از خدا دیدم
تو را در شمع‌ها، قندیل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پَرزنان در حلقه پروانه‌ها دیدم
تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا
تو را در واژه‌های سبز رنگ ربنا دیدم
تو را در آبشار وحی جبرائیل و میکائیل
تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم
تو را دیدم که می‌چرخید گردت خانه کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم
شبیه سایه تو کعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم
شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند
تو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم
در اوج کبر و در اوج ریای شام ـ ‌ای کعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان کوی کبریا دیدم
دمی که اسب‌ها بر پیکر تو تاخت آوردند
تو را‌ ای بی‌کفن، در کسوت آل عبا دیدم
دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریه زهرا(س)
تو را محکمترین تفسیر راز «انّما» دیدم
هجوم نیزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» دیدم
تو را دیدم که داری دست در دستان ابراهیم
تو را با داغ حیدر، کوچه کوچه، پا به پا دیدم
تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه
تو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم
همان شب که سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت کرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) دیدم
تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت
تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم
سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند
و من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم
به یحیی و سیاوش جلوه می‌بخشد گل خونت
تو را ‌ای صبح صادق با امام مجتبی(ع) دیدم
تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه
تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم
شکستم در قصیده، در غزل، ‌ای جان شور و شعر
تو را وقتی که در فریاد «ادرک یا اخا» دیدم
تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی
به غیرت پا به پای زینب کبری(س) تو را دیدم
دل و دست از پلیدی‌های این دنیا شبی شستم
که خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم
چنان فواره زد خون تو تا منظومه
ی شمسی
که از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم
مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم
تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم

 علی رضا قزوه